امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

سه ساله شدی...

بهداد عزیزم تولد سه سالگیت مبارک سی و شش ماهه شدی گلم نه ماه  سخت و طاقت فرسا بیقرار و منتظر آمدنت بودم و خدای مهربان تو را به من هدیه داد   تو آمدی و به یمن آمدنت مادر شدم اولین نفس هایت که به گونه هایم ساییده شد انگار آرامش بهشت را به چشمهایم فرستادی. بوی بهشت میدادی. برایم بهشت را به خانه و دنیا آوردی تو شدی مال خود خودم .تنها دارایی که بهش افتخار می کنم حالا سه سال از اون روزهای پر از انتظار و بی قراری میگذرد. . . این روزا وقتی که دستهای کوچکت  با دستهایم گره می خورد و نوازش دستهایت را در دسته...
7 آبان 1393

خداحافظ دو سالگی

بهداد عزیزم پسرم بهدادم بهترین هدیه ی خدایم عزیزم، عشقم، نازنین فرزندم وقتی که دفتر خاطرات دو سال عاشقی با شما رو ورق می زنم به جز زیبایی، عشق، مهر و محبت، خوبی و آرامش در تو چیز دیگری ندیدم فراز و نشیبها زیاد بود. اشک ها و لبخندها نیز با هم گذشت اما داشتن فرزندی چون تو برایم همه چیز را دلنشین کرد و سختیها و مشقتهای این راه رو برایم کمرنگ و هموار کرد. تمام روزهایم به عشق وجود تو می گذرد هر روز صبح  چشمهایم را به عشق دیدن تو باز می کنم روزم را با تو شروع می کنم با تو صبحانه می خورم با تو بازی می کنم با تو  باتو&n...
6 آبان 1393

گالری عکس 35 ماهگی

آخرین عکسهای دو سالگی بهداد عزیزم. کادوی روز کودک رو گرفتی و حسابی خوشحالی بهداد و باران دوستتون دارم گلهای خوشبو و قشنگ زندگیم. ...
5 آبان 1393

گزارش سی و پنج ماهگی

بهداد عزیزم روزای آخر دوسالگیت هست و باورم نمیشه که دیگه باید سه تا شمع روی کیک تولدت بگذاریم. خیلی برنامه ها برای جشن تولدت داشتم اما تولدت مصادف شده با ایام محرم و یه سرما خوردگی شدید هم توی خونه اومده که بابا و خودت و من و نی نی درگیرش هستیم و دیگه تولد گرفتن و به باد فراموشی سپردیم. این هفته با این حال و اوضاع مریضی نمیتونم برات تولد بگیرم اما حتما یه تولد چهار نفره بعد از اینکه حال همه مون خوب شد و بهبودی کامل حاصل شد برات می گیرم که عکساش یادگاری بمونه. این روزا خیلی خسته ام. وقتی که خودم مریض باشم و بخوام که سه نفر دیگه رو هم مراقبت کنم خیلی سنگینه. آخ که چقدر دلم میخواست یه گوشه ی دنج می خوابیدم و استراحت می کردم. اما مراقب...
4 آبان 1393

شیرین کاریهای 35 ماهگی

بهداد و یاد ایامی ... سوار گهواره ی نی نی شدی و بیرون بیا هم نیستی فان هر روز تو اینه که بری و یه بار توش بشینی و اووو اَ اوووواَ کنی و در آخر هم چپه شدن روی زمین خوشحال و خندان. انگار نه انگار که اتفاقی فتاده. اینجا هم یهو توجه ات به تلویزیون رفته و بقیه ی بازیت یادت رفته بازی ادامه داره این ماه کاملا یاد گرفتی که دستگاه دی وی دی رو چطور روشن و خاموش کنی و سی دی های مورد علاقه ات رو توش بگذاری و ببینی اینم مدل تلویزیون نگاه کردنت از بس که مداد و مداد رنگی رو از دم دستت جمع کردم رفتی...
3 آبان 1393
1